زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

شاید وقتی دیگر.....


صدای سوت می آید .

باید روی زمین خیزبرداری .

دست ها روی سر.

بعد صدای مهیب انفجار ،خاک ها ،

تر کشی داغ پارچه استینت را می سوزاند و می افتد ،

روی پوست آرنج.

 

درد وسوزش به مغز فرمان می دهد

تا تند تکه آهن گداخته رااز روی دست بیندازی ،

بوی موی سوخته وگوشت ،

ترکش چسبیده ،کنده نمی شود ،

تند با پشت دست دیگر می زنی تا با تکه ای از گوشت سوخته جدا شود

وگوش هایت سوت می زنند ،

نیم خیز شده ای ،گیج ومبهوت دیگر صدای سوت را نمی شنوی

که این بار نزدیکتر از دفعه پیش خاک ها به هوا بلند می شوند .

 

چشم هایت می سوزد ،

خون جاری میشود و می چکد ،

قطره قطره روی خاک .

 

دیگر چیزی نمی بینی ،نمی شنوی ،

همه جا سیاه است ،سیاه مثل دل های سخت جنگ افروزان ....

 

داستان جنگ ادامه دارد ....

فشنگ ها 20 سال است که آرام شده اند اما گاهی هنوز تیر می کشند ،

روی شقیقه ،زانو ،کمر ،آرنج ....چه مقاومتی دارند

زخم های کهنه ای که این همه سال تازه مانده اند ...

 

داستان جنگ ادامه دارد ....اما دیگر تمرگزی در ثبت وقایع تاریخی آن وجود ندارد .

بعداز پایان جنگ ،داستان بخش بخش شده وهر که یادگاری از جنگ در وجودش دارد،

نوشتن بخشی از آن را برعهده گرفته است ....

 

در یادداشت های روزانه ،درخواست ها،اعتراض ها،تقدیرها ....

داستان جنگ را هنوز تکه تکه می نویسند اما افسوس که

تکه های این داستان گم می شود .

 

این خاطره های مشترک،این جا بعد از سال های فراموشی دیگران ،

هنوز رونق دارند برای تو ،برای دوستانت ،هم سنگرانت ،هم رزم هایت .

 

جنگ برای همه تمام شده است جز برای شما که در هر ثانیه زندگی تان جریان دارد.

تمام نمی شود .جنگ به یادگار از هر کدامتان عضوی برده است تا همیشه به یادتان بماند که

 

جنگ قصه نبوده است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد