حاج آقا حافظی : پدر دو ایثارگر ومسؤول تدارکات گردان تخریب لشکر 27 نقل می کرد :
دانش اموزی در محله ی ما بود که صبح ها با اتوبوس به مدرسه می رفت وخرید های منزل شا ن هم عمدتا ازمغازه مابود .
چند روزی دیدم نمی آید در ایستگاه بایستد وبه مدرسه برود .
تااین که یک روز عصر آمد و85 ریال پول خرد گذاشت روی پیشخوان وگفت :
آقا حافظی یک قوطی کمپوت گیلاس بدهید .
گفتم : چی شده ؟کسی مریض شده ،می خواهی ملاقات به بیمارستان بروی ؟
اول کمی تأمل کرد وبعد جواب داد :
« نه می خواهم بفرستم جبهه برای رزمنده ها .
چند روزی پیاده رفتم مدرسه ،پول بلیطهایم را جمع کردم تا بتوانم این کمپوت را بخرم »
حاجی می گفت : او که رفت انگار دنیا را کوبیدند تو سرم .به خودم گفتم : پیرمرد از این نوجوان یاد بگیر . ایثار یعنی این ،پاشو ،پاشو که تو شهر موندن دیگه صلاح نیست و....آمدم بلکه در خدمت رزمنده ها باشم .
دبیر یکی از مدارس تعریف می کرد :
وقتی در کلاس مطرح کردم : » بچه ها هر که مایل است می تواند به جبهه ها کمک کند دو سه روزی بچه ها از پول تو جیبی یا کمک ها ی خانواده هایشان برای جبهه پول می آوردند
یک روز دیدم یکی از شاگردها که می دانستم یتیم است ووضع مالی مناسبی هم ندارد آمد پرسید : آقادبیر اجازه .
2ریالی هم برای جبهه ها قبول می کنید ؟
بعد از کمی تأمل گفتم : بله هر چقد رباشه قبوله >
فردایش آمد وبا شرمندگی ولی همراه با یک آرامش ورضایت سکه دوریالی ای را گذاشت کنار کمک های بچه ها
آخر زنگ صدایش کردم وپرسیدم :
«قضیه ی این سکه ات چی بود ه؟خدا قبول کنه ،برایم بگو »
گفت : « من که پول توجیبی نمی گیرم ،تنها یک کیف پول کوچک یادگار ی مادرم دروسایلم بود .
شب در خوابگاه پرورشگاه گفتم : بچه ها کسی این را می خر د ؟
هرکسی با یک متلک وشوخی پاسخم را داد
یکی گفت : این که 2ریال بیشتر نمی ارزد .
من هم از شما اجازه گرفتم ویادگاری مادرم را فروختم تاسهمی در کمک به جبهه ها داشته باشم »
دوستان تفسیر و تحلیل این داستانها با خودتون ،ولی به نظر من پیام های غیر قابل وصفی در اون نهفته هست که زبان قاصره از بازگوکردنش ...........................