زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

ماهمه پیروخط رهبریم


دیشب وقتی اخبار ساعت 9 را گوش دادم، «ما همه پیرو خط رهبریم» نبود! و تیتراژ خبر تغییر کرده بود و به جای «انجز وعده» ادای BBC را درآورده بود! ما اگر بر صف دشمنان حمله می‌بردیم، در صفوف خودی رخنه ایجاد نمی‌شد! و بهمن، جاده انقلاب را نمی‌بست! من عاشق بهمن انقلابم نه بهمن جاده چالوس! و در دهه فجر به دنیا آمده‌ام. من با انقلاب هم‌سن‌ام. جشن تولد ما در یک روز است. یار دبستانی من انقلاب است. من و انقلاب، چند روز دیگر وارد سی ‌و دومین سال بهار زندگی‌مان خواهیم شد. و چه زجری کشیدند آنها که من و انقلاب را، از آب و گل درآوردند! من نمک‌نشناس نیستم. فقط یک سوال دارم! «این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» یا از نیاوران؟! و «حرف امام این بود، در سرزمین ایران، پاینده‌ است اسلام». من رانندگی را در همین جاده انقلاب یاد گرفته‌ام. اما راننده فرمول یک هم نمی‌تواند چشم بسته حرکت کند! شوماخر هم خلاف کند، پلیس باید به «مرّ قانون» عمل کند! مگر اینکه رشوه گرفته باشد!

ماشین من، بیمه آسیا نیست. «بیمه انقلاب» است. و پدرم اول انقلاب در کمیته بود. و خوب شد که در جنگ شهید شد! و از کمیته X سر درنیاورد! من جلوی آینه ماشین، علامت X نگذاشته‌ام. پلاک پدرم را آویزان کرده‌ام. و وصیتنامه‌اش هنوز هم آویزه گوشم است. وصیتنامه پدرم، نامه‌ای بود خطاب به امام، که هم سلام داشت و هم والسلام. سرگشاده نبود. الان سختگیرترین ویراستارها هم که از همین دل‌نوشت، هزار و یک غلط درمی‌آورند، نمی‌توانند از وصیتنامه بابااکبر یک غلط بگیرند! غلط - غلوط در نامه‌های شیخ زیاد است. من دیکته را، از معلم سال اولم یاد گرفتم نه از آقای جین شارپ! و پدرم عاشق امام بود و با «پرواز انقلاب» بال درآورد و رفت مهرآباد که در فضایش «بوی عطر شقایق پیچید» ه بود. من می‌خواهم به آن خلبان بگویم، امسال دست امام را محکم‌تر بگیرد و امام را زودتر بیاورد . من دلم برای خمینی تنگ شده! هوای روح‌الله افتاده به سرم! پدرم بعد از جمعه سیاه می‌گفت: «که راه ما باشدا راه تو ای شهید». پدرم «دست قهار خلق خدا بود». و قبل از انقلاب، عکس خمینی را به طلق موتورش زده بود. و چند بار از ساواک کتک خورد. نوش جانش! مامور ساواک می‌گفت! به خمینی فحش بدهی، ولت می‌کنم! و پدرم به شاه فحش داد و گفت: «ما بچه‌های ایران جنگیم تا رهایی فریادمان بلند است نهضت ادامه دارد» ...

... پدرم در ره منزل لیلی، مجنون بود و می‌گفت: «آنکه بر ظلم شب حمله‌ور شد»، خمینی بود. «سران فتنه» بعدا آمدند! من یک روز وصیتنامه پدرم را چاپ می‌کنم. الان زود است! می‌ترسم با این نامه‌ها و بیانیه‌ها اشتباه گرفته شود. و می‌ترسم بیفتد زیر بهمن جاده انقلاب و دیده نشود که «در زمستان بهاران آمد، آدم از قعر دوران آمد».


حسین قدیانی

نظرات 2 + ارسال نظر
علی یه دست شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ

قارقار اضافی نکنین خواهشآ که حوصله هیچکدومتون رو ندارم !!!!!!!!!! با اون رهبر یه دستتون .

فحش دلیل آنکسانی است که حق ندارند (روسو)
مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش

افتخار ما همین رهبر جانبازمون هست وبهش افتخار میکنیم

الله مولانا ولا مولی لکم (خدا مولای ماست وشما مولا ندارید)

فرشته سبز شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.kalepari.blogsky.com

به خدا همه سبزها آروم هستن ... بابای من هم همین جاهایی که بابای تو رفته بود رفته اما حالا نمی تونه یه سری چیزها رو قبول کنه آخه اون الان زنده است و می دونه اون وقتا چی گذشته و حالا چی میگذره ... رازشو تو دلش تا حالا نگه کرده .. اما حالا به عنوان یه جانباز جنگ تحمیلی نمی تونه شاهد خیلی چیزا باشه ... بابای من هم سبزه یه جانباز سبز....

ببخشید ..منم از این جور باباهارو دیدم که یه روزی اینجاها بودن ولی امروز مثل بابای تو فکر میکنن
ولی اینم میدونم که اون روزی که اونجا رفته بودن برای یه چیزای دیگه رفته بودن والان برای همون چیزا یی که واسشون مهم نبوده که سبز شدن
برای بابات واقعا متأسفم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد