زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

درهمه حال به یاد خدا باشید تا ...

داستان درباره ناخدایی است که در دوران بازنشستگی خود ، کشتی کوچکی را که حامل گردشگران روزانه به جزیره شتلاند بود ، هدایت می کرد .
در یکی از سفرها ، اکثریت مسافران کشتی جوان بودند . وقتی آنها ناخدا را  قبل از حرکت کشتی در حال دعاکردن دیدند ، به او خندیدند ، چون روز آفتابی و هوای خوبی بود و دریا نیز آرام بود
در حالیکه مدت زیادی از حضور آنها در کشتی نگذشته بود ، ناگهان طوفان شدیدی وزیدن گرفت و کشتی بطور وحشتناکی شروع به تکان خوردن کرد.
مسافران وحشت زده ، به سوی ناخدا آمدند و از او خواستند که در مراسم دعای آنها شرکت کند. اما او جواب داد : 
من دعایم را وقتی  که دریا آرام بود کردم . حال که ناآرام و خشن شده است ، من در کشتی ام هستم ( منظور اعتماد و اعتقاد به خداست)درسی که باید از این داستان بگیریم اینست که:  اگر ما  در لحظه های آرام و خوشی هایمان در طلب خدا نباشیم ، به احتمال زیاد در مواقع ضرورت وزیر فشار دشواریها و سختیها نیز اورا نخواهیم یافت . و بطور یقین در وحشت و اضطراب خواهیم بود 
اما اگر یادبگیریم که در لحظه های آرام و خوشی نیز با اعتقاد تمام به یادش باشیم مطمئنا به هنگام دشواری و سختی حضور او را (خدا) در کنار خویش احساس خواهیم کرد . 
لینک مطلب : http://hajmahdi.blogfa.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد