زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

پلاک پسرم گردن شما نیست؟

به یاد شهدای گمنام


همیشه یک پیمانه برنج بیشتر می ریخت

هر عید برای نوجوانش لباس عید می خرید

یک روز ، جوانی را توی تلویزیون نشانم داد :

ببین چقدر شبیه سعید است !

اصلاً سعیدش همه جا بود حتی توی تلویزیون سال 89 .

چند روز پیش بنیاد شهید برای پسرش مراسم گرفت

نرفت !

حتی یک بار هم سر قبر خالی پسرش که فقط محض یاد آوری بود

نرفت

می گفت هدیه را پس نمی گیرند ، جلو ملائکه از خدا خجالت می کشم بروم دنبال پسرم !

آخرین باری که پسر این زن با یک ساک خالی از خانه رفت 27 سال پیش بود

هنوز برنگشته !!

شما را به خدا اینقدر بلند نگویید با پذیرش قطعنامه جنگ تمام شد

این زن ، پسرش را در جنگ جا گذاشته

یک وقت می شنود !

نه که او نداند جنگ تمام شده

حتی می داند که هدیه را پس نمی گیرند

او شماره همه روزهای جنگ را حفظ است !

... احیاناً خبری نشانی از پسرش ندارید ؟!

احیاناً پلاک پسر او گردن شما نیست ؟!

... یا مفرج هم یعقوب علیه السلام

چشم هایش غربت یک انتظار 27 ساله را دارد

... " او یک مادر است "

2468


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد