زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

شبیه داستان حضرت یوسف

علت کرامات شیخ رجبعلی خیاط :d68ee9ea735dba6157db4aa1f6fd395e.jpg

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده!

اما گاهی به مناسبتی اشاره میکرد :  ((من استادی نداشتم ولی گفتم خدایا این را برای رضایت خودت ترک میکنم و از آن چشم میپوشم تو هم مرا برای خودت درست کن))

فقیه عالیقدر آیت الله سید محمد هادی میلانی به این داستان اشاره نموده و جناب شیخ خود این ماجرا را با آن بزرگوار بازگو نموده اند که:

در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان دلباخته ی من شدو سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت،با خود گفتم:

(( رجبعلی خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام به خاطر خدا صرف نظر کن.سپس به خداوند عرضه داشتم:

خدایا من این گناه را برای تو ترک میکنم تو هم مرا برای خودت تربیت کن))

(ظاهرا این واقعه در سن 23 سالگی شیخ اتفاق افتاده.)

آنگاه دلیرانه همچون یوسف در برابر گناه مقاومت میکند.

این پرهیز از گناه موجب دانایی و بصیرت شیخ گردید

 و دیده ی برزخی او روشن شد و برخی اسرار برای او کشف گردید

از شیخ نقل شده است که :

روزی از چهارراه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهارراه گلوبندک برگشتم فقط یک چهره ی آدم دیدم.

((از کتاب کیمیای محبت))

2468

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد