زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

تا نیفتاده ایم از نفس فکری کن ...



















________ܜܔܢ__ܜܔ . . 

المُستَعان بِکَ یا حضرت مــرد (علیہ السلام).

و چہ رنجی عظیم تر از اینکہ آقاﮮ بالا سرت نباشد

و در هجوم دلهره آور بی کسی،مومن بہ عشق بمانی...؟

بہ جاטּ ندبہ هایماטּ قسم

حساب دلتنگی ها و بی قراری ها و شوق فدایی ِ چشمانت شدטּ جدا،

جاده هاﮮ خاکی ماטּ تکرارﮮ و از حد گذشتہ اند!

❤. تصدُق قد و بالاﮮ حیدرﮮ تاטּ شوم 「حضرت دوران」 ...

تا نیفتاده ایم از نفس،

فکرﮮ بہ حال صراط هاﮮ صاف و مستقیمی کن

کہ دست نخورده مانده و راهـ بلد می خواهد... ღ________

2468

دوکوهه





















دو کوهه! 

آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می‌شناسی 

که بهتر از شهدای ما [بر این] خاک عبادت کرده باشد؟

-دو کوهه! بوسه‌های تو بر قدم‌هایی می‌نشسته است 

که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد.

یادهایت را در خود تجربه کن

2468

نام مـــــرد برازنده شمـاست



















چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود
هِی سرفه می کنــی نفست وا نمی شود
طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش:
این سرفه ها برای تو بابا نمی شود


√نام مـــــرد برازنده شمـاست..

2468

بابا سلام



















<< بابا سلام . دلزده ام از تمام شهر >>
<< بی تو دلم گرفته از این ازدحام شهر >>


<< بابا سلام بغض گرفته گلویمان >>
<<آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان ! >>
2468


بابای ماست خامنه ای


ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان ، ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان

ای نام زیبایت همیشه اعتبارم، زدن بوسه به دستت ، هست افتخارم . . .

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و… بسیار سخت است … 

پدرم عزیزم روزت مبارک . . .

بابای ماست خامنه ای ...
2468

یا حیدر


ایوان نجف عجب صفایی دارد

حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

ای کعبه به خود مناز از روی شعف

جایت بنشین که هر که جایی دارد
2468

پیر شده‌ای پدر..


حالا که آمدی، چند کلمه‌ای برایم حرف بزن؛ از خودت، از کار و بارت؛ از روزگارت...
هنوز توی مزرعه کار می‌کنی؟
هنوز وقت سحـر، اذان می‌گویی توی روستا؟
هنوز کاشی‌کاریِ سردرِ خانه فرو نریخته؟ همان که رویش نوشته بود" اُفَوِّضُ أَمری إِلَی اللهِ إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالعِبادِ"
پیر شده‌ای پدر... پیشانی‌ات چین افتاده... پوست دستت کشیده شده... سوی چشم‌هایت کم شده...
چه خبر از هم‌سایه‌ها؟
به تو و مادر سر می‌زنند؟
گفتم مـــادر؛ حالش چه‌طور است؟
راستی پدر، چرا تنها آمده‌ای؟
پس مـــادر...
چرا تسبـیحِ مادر توی دستِ تو...
2468


سلامتی همه ی بابا ها

سلامتی همه ی بابا ها :

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی ... پیر شده
وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه
میفهمی .... پیر شده

وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره
میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه....

و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش
به خاطر غصه های تو بود...
2468

کمی به هوش باش!

قــرآن . . . روی دست ِ طاقچه " بـاد کــرده " است !

از بس خاک می خورد !


و ما "جـانـمـاز " آب می کشیم !!!

2468

از آن کوچه هم تنهاترم . . .

کوچه را دیدی به وقت شب

چه تنها می شود . . .

بی تو !

از آن کوچه هم تنهاترم . . .


2468