زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

ای گل نرگس بیا



مولا ،وقت آمدنت دیر شد بیا


این دل در انتظار فرج پیر شد ،بیا


این جمعه هم گذشت ولیکن نیامدی 


آیات غربتت همه تفسیر شد بیا


هر شب به یاد خال لبت گریه می کنم 


عکست میان آینه تصویر شد ،بیا


در دفترم به یاد تو نرگس کشیده ام 


نرگس هم از فراق تو دلگیر شد ،بیا


یک بله تا عملیات


در سال های جنگ عقد اخوت حسابی دربین رزمنده ها رواج داشت وگاهی تعدادکسانی که به یکباره براد ر میشدند بیشتر از ده نفر میشد .

شاید یکی از مهمترین علت های آن هم این بود که هر لحظه ممکن بود یک نفر از جمع شهید شود

ویک تیر یا ترکش کافی بود . 

 

به همین دلیل خیلی از این عقد اخوتهای سالهای جنگ در شب های عملیات یا درمواقع حساس وزیر آتش دشمن اتفاق می افتاد .

دستها را روی هم می گذاشتند وبله را می گفتند وآنوقت هر کس شهید می شدباید بقیه را هم شفاعت می کرد وبا زور هم که می شد با خودش می برد بهشت....

                                                           

بسیجی های زرنگ هم این طور وقتها دنبال یک نفر می گشتند که به قول خودشان نور بالا بزند

وشهادتش نزدیک باشد .

سریع یقه ی طرف را می چسبیدند وهر طور که بود صیغه می خواندند .

بچه ها برای جاری ساختن عقد اخوت ،یا به صورت دوتایی به گوشه ای خلوت میرفتند تابه جز خدا ،کسی از عهد میان آنان مطلع نشود

داداشهای صیغه ای محرم اسرار هم بودند وبا هم شرط می کردند هر کدام را که خدا طلبید بگوید برادی دارم که همیشه باهم هستیم وتنها جایی نمی رویم وحتما شفاعت اورا هم نزد خدا بکند .

                                                         

آنان در هنگام خواندن صیغه برادری با هم قرار می گذاشتند که از همه حقوق برادری صرفنظر کنند وببخشند مگر حق شفاعت ،دعاوزیارت .

گاهی اوقات در جبهه دویا چند نفر بواسطه عوامل مختلفی مجذوب همدیگر می شدند وگاهی هم شهادت طرفین در یک شرایط مساوی می شد.

 


 

زن مسلمان

خواهرم !...

تو که عطر خون شهیدان را همراه داری ودستان پر مهر ونوازشگرت ،آیه ی عطوفت ولوح عصمت است

آیا می دانی که یادگار هزاران شهید خفته به خونی ؟....

 

اینک تو ،صبح صادق نسلی هستی که از دل ظلمت ظلم چهره ی درخشان وپیروز خودرا برآورده است ونوید

«فجر فلاح » را میدهد.

تو نماینده ی نسلی هستی که از معرکه های خون وشرف سرفراز بیرون آمده وبالنده وبزرگوار ،به «شهادت »

درمشهد حماسه ایستاده است .

 

خواهرم !....

من تورا خوب دیده ام وخوب می شناسم .

آن روز که در جمعه ی سرخ (17شهریور ) کفن پوشیدی ودرمیدان شهدا،به شهادت آمدی و«ژاله »را لاله باران کردی ،

آن روز که آزادی زندانیان سیاسی را که به بند رژیم طاغوت ،گرفتار بودند ،می خواستی ،

آن روز که آمدن «امام»را فریاد می کردی .

 

آن روز که شعار «استقلال »،«آزادی »،«جمهوری اسلامی » را سر هر کوی وبرزن ،در هر گذر ومعبر ،ازمیادین شهر وخیابانهای مبهوت وگیج وسرسام گرفته ،فریاد می کردی ،

بر سر قساوت تاریخ معاصرت فرو می کوبیدی .

 

آن روز که در راهپیماییهای پر شکوه تاسوعا وعاشورا ،درکنار برادرانت حضور زن مسلمان را در صحنه ی سیاست ومبارزه به ثبت می رساندی .

آنروز که به استقبال امام رفتی وفرودگاه تا «بهشت زهرا »رااز حضور خود پر کردی ....

 

آن روز که برای حماسه آفرینان یوم الله «22بهمن » کیسه هارا پر از شن می کردی تابرادران تو سنگر بسازند

صابون وشیشه وبنزین ....فراهم می کردی تابچه های محله ات با «کوکتل مولوتف »به نبرد دشمن وشکار تانک بروند .

آن روز که به نظام جمهوری اسلامی ،« آری » گفتی ....

آن روز که درمیلاد حضرت فاطمه (س) به بزرگداشت «روززن » پرداختی

آن روز که برای جهاد سازندگی ،راهی روستاها ومزارع شدی ،

آن روز که برای تدارک پشت جبهه ،لباس دوختی وآذوقه بسته بندی کردی ،پول فرستادی ....

آن روز که به قامت فرزند ت ،کفن پوشاندی ،به صحنه فرستادی ،آری من تورا می شناسم .

 

خواهرم .....تو ،زن مسلمان آگاه متعهدی هستی که همیشه ،همه جا حاضر بودی ،

صحنه های حضور تو رانمی توان شمرد ،تو نهال در خون نشسته وسرو به شهادت ایستاده ی این امتی .

 

دامان تو ،لاله های خونین کفن فراوانی رویانده است که درکربلاهای متعدد ومکّرر میهنمان به یاری حسین زمان ،حضرت امام شتافتند واین کاروان سرخ وخونین تاابد پیش خواهد رفت وآغوش تو ،ای خواهر ....

و ای مادر ،

کودکانی را می پرورد که فردا هریک ،حماسه آفرین دوران خواهند شد ،

مظهری از عشق پاک ومقدس به امام وانقلاب واسلام وحقیقت و مهدی وخدای مهدی .....

 

خواهرم !...

تو پاک همچو نسیمی

تو موج تند زمانی

تو نبض سرخ زمینی

تواز سلاله ی خونی

تو باز مانده ی فجری

تو چون فرشته به پاکی

تو چون چمن به طراوت

سرت ،سرای تفکر

دلت ،دلیر ،چویک شیر

تو ،رود پر تب و تابی

زپنجه های زمانه

تو

چکه

       چکه ی آبی

تو در زمانِ بهانه

تمام ِبود ونبودی

امید ما به تو بسته است

 

خواهرم .....

تو از خطه ی خاور ،تو از قافله ی جان واز شرق مسلمانی

کام تورا از کودکی با تربت ایمان برداشته اند واز «فرات عشق »در کامت چکانده اند .

 

اینک فضای حنجره ات ،از بانگ تکبیر وشعار اسلام ،گر م وپر صلابت است ....

وحاشا که این حلقوم ،جز برای حقیقت واسلام ،فریاد گر باشد .....

 

خواهرم ....

با «بصیرت » و«شناخت» از اسارتهای مدرن که به نام تمدن ،سالهای سال تورااز درون می پوساند

رها گشته ای وبه ارزش وکرامت ِ انسانی خود که فقط در «اسلام » است ،دست یافته ای .

تو در سنگر حجاب ،مدافع خون شهیدانی

تو با « فرهنگ برهنگی » که نشان ِ« برهنگی فرهنگی » است ستیز کرده ای.

 

تو بار دیگر ولادت یافته ای ،بار دیگر غنچه ی پاک فطرت خویش را در برابر حق شکوفانده ای

 

در جمهوری اسلامی ،میلادی نوین یافته ای ،مبارکت باد ،این تولد ....

مکتب تشیع ،غرور سرخ خویش را تا اعماق ذره ذره وجودت دوانده است وبا دو بال « خون وپیام »

در فضای رشد انسانی خود « طیران طهارت » را می آزمایی .

تو از تبار کریمان وآزادگانی .

شیعه ی زهرایی .

و پیرو «زینب »

تو از کرانه ی رود فرات می آیی

وبوی خون شهیدان به پیرهن داری

برادران رشیدت

وخواهران شهیدت

همیشه ،چشم به راهند.

که تو رسول امین «پیام خون » باشی .

زنی خود آگاهی

زنی زخاک دلیران ....زنی زایرانی

زنی مسلمانی ......

قاب اندوه

می بینم از این سمت عطش ،خوشه ی مین ها

 

پرپر شدن وسعتی از سبز ترین ها

 

خاکستری ومشت پَری ،تکه پلاکی

 

از ایل سفرکرده به جامانده همین ها

 

برطاقچه ها قابی از اندوه شما ماند

 

این است فقط قسمت ما خاک نشین ها

 

میدان ،تهی از جرأت بشکوه سواری است

 

کوسوختن و پر زدن از خانه ی زین ها؟

 

پوسیده ام از ظلمت مردابی عصیان

 

دستان من و دامن خورشید جبین ها 

خدا با ماست


جوانکی آمد وفریاد زد :

مدرسه را با توپ زدند .

جهان آرا بهت زده به طرف مدرسه رفت ،وارد مدرسه شد .

چراغ قوه راروشن کرد درنور آن جز بدن های متلاشی شده وزمینی سرخ از خون بچه ها چیزی ندید .

بغض گلویش را گرفته بود .

مردم آه می کشیدند .یکی به او نزدیک شدوگفت :« محمد ،پاهای محسنی فر را پیدا کردم ،بقیه ی بدنش نیست .

با این همه مصیبت،فرمانده ی سپاه خرمشهر نباید می شکست .

همه ازاوانتظار دیگری نداشتند .

او نیز جوانمردی می کرد .

هرکه را که بی تاب می دید به سراغش می رفت ،در آغوشش می کشید وآرام می گفت :

 

« ناراحت نباش ،ما خدا را داریم ،ما امام خمینی (ره)را داریم .»

شاید وقتی دیگر.....


صدای سوت می آید .

باید روی زمین خیزبرداری .

دست ها روی سر.

بعد صدای مهیب انفجار ،خاک ها ،

تر کشی داغ پارچه استینت را می سوزاند و می افتد ،

روی پوست آرنج.

 

درد وسوزش به مغز فرمان می دهد

تا تند تکه آهن گداخته رااز روی دست بیندازی ،

بوی موی سوخته وگوشت ،

ترکش چسبیده ،کنده نمی شود ،

تند با پشت دست دیگر می زنی تا با تکه ای از گوشت سوخته جدا شود

وگوش هایت سوت می زنند ،

نیم خیز شده ای ،گیج ومبهوت دیگر صدای سوت را نمی شنوی

که این بار نزدیکتر از دفعه پیش خاک ها به هوا بلند می شوند .

 

چشم هایت می سوزد ،

خون جاری میشود و می چکد ،

قطره قطره روی خاک .

 

دیگر چیزی نمی بینی ،نمی شنوی ،

همه جا سیاه است ،سیاه مثل دل های سخت جنگ افروزان ....

 

داستان جنگ ادامه دارد ....

فشنگ ها 20 سال است که آرام شده اند اما گاهی هنوز تیر می کشند ،

روی شقیقه ،زانو ،کمر ،آرنج ....چه مقاومتی دارند

زخم های کهنه ای که این همه سال تازه مانده اند ...

 

داستان جنگ ادامه دارد ....اما دیگر تمرگزی در ثبت وقایع تاریخی آن وجود ندارد .

بعداز پایان جنگ ،داستان بخش بخش شده وهر که یادگاری از جنگ در وجودش دارد،

نوشتن بخشی از آن را برعهده گرفته است ....

 

در یادداشت های روزانه ،درخواست ها،اعتراض ها،تقدیرها ....

داستان جنگ را هنوز تکه تکه می نویسند اما افسوس که

تکه های این داستان گم می شود .

 

این خاطره های مشترک،این جا بعد از سال های فراموشی دیگران ،

هنوز رونق دارند برای تو ،برای دوستانت ،هم سنگرانت ،هم رزم هایت .

 

جنگ برای همه تمام شده است جز برای شما که در هر ثانیه زندگی تان جریان دارد.

تمام نمی شود .جنگ به یادگار از هر کدامتان عضوی برده است تا همیشه به یادتان بماند که

 

جنگ قصه نبوده است .

از یک تا هزار

بسم رب الشهدا و الصدیقین 



آنانکه به هزار دلیل زند ه اند 


نمی توانند به یک دلیل بمیرند 


و 


آنانکه به یک دلیل زند ه اند 


فقط به همان یک دلیل می میرند .




شهید فرهاد لاهوتی