زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

زمزمی از نور

شهادت قسمت ما می شد ،ای کاش

با صیاد دلها در کمین گاه مرصاد


*** به نام خدای شهیدان گلگون کفن ***


*** با صیاد دلها در کمین گاه مرصاد ***



شب قبل عملیات مرصاد تو کرمانشاه الان وباختران اون موقع خوابیده بودیم ؛ عقربه های ساعت ، ساعت 12 و خورده ای رو نشون می داد که از فرماندهی زنگ زدن و گفتن تو بچه ها کسی هست بلد باشه با موشک آر .پی . جی 7 کار کنه ، اول خندمون گرفت و فکر کردیم سر کاریم ؛ آخه ما تو شهر خونه داشتیم و تو قرار گاه نمی خوابیدیم ؛ دیدیم نه جدّیه ! 


با مسعود و یکی از بچه ها که رانندگیش خیلی عالی بود رفتیم قرارگاه ، دیدیم چه بلبشوئیه ! بهمون چند تا صندوق موشک و دو قبضه موشک انداز دادن و گفتن برین اطراف کرمانشاه ( پل ماهی ) منافقین حمله کردن تا اونجا اومدن ، بازم بهت زده بودیم ، بابا منافقین کجا اینجا کجا؟!

این قصه ها باشه برای یه شب خاطره و اینکه ماتا صبح با اون دیوانه ها (‌منافقین ) تو برهوت اطراف کرمانشاه چه کردیم .

صبح زود تو نقشه بودیم که چه کنیم؟! دیدم یه هلی کوپتر اومد اطراف ارتفاعات مشرف به ایلام ازش سردار شمخانی ( فرمانده نیروی زمینی سپاه ) ، حاج حسین الله کرم ( فرمانده اط ‍‍‍- ع سپاه )و سردار شهید صیاد شیرازی پیاده شدن .


 زود خودمونو به اونا رسوندیم و قدری از اوضاع محور و محل قرارگرفتن منافقین و مواضع اونا گفتیم ، جبهه ما با اونا خیلی متشنج بود ما حمله می کردیم اونا فرار می کردن ( با عده بسیار کم ) اونا جمع میشدن حمله میکردن ما ها در می رفتیم ، اوضاع ثبات نداشت ولی خوبیش این بود که روی جاده با مامیجنگیدن و ما فقط هوای اطراف جاده رو داشتیم که قیچی نشیم ، ولی ما ها دورشون میزدیم نصفی رو تارو مار می کردیم بقیه هم در می رفتن ، خلاصه عدم ثبات کاملا معلوم و در واقع یه جنگ چریکی تمام عیار بود نه جنگ منظم که بشه از خمپاره و توپخانه و اینجور تجهیزات استفاده کرد ، یه جور جنگ خیابانی !

 تواین موقع حساس ، ابتکار مرحوم شهید صیاد شیرازی که دلاورانه در اون جنگ حماسه آفرید و خوش درخشید میشه گفت از همه مشخص تر و بارز تر بود ، صیاد با خودش یه بیسیم مخصوص آورده بود و از وسط معرکه به جنگنده های نیروی هوائی دستور میدادکه کدوم مواضع رو الان بزنن ، چون خط مدام دست به دست میشد و ممکن بود جنگنده ها و هلی کوپترامون خودمونو بزنن ، این رشادت صیاد که چگونه دلیرانه از وسط نبرد ، جنگ زمین و آسمان رو هدایت می کرد فکر می کنم در تمام عالم بی نظیر بوده استوما ها از اینکه فرماندهان دلیری این چنینی داشتیم احساس افتخار می کردیم و می کنیم .

*** روحشان شاد و جایشان همواره سبز ***

حاج احمد ...برگرد

اگر روزی من نبودم و متوسلیان آزاد شد ، به او بگویید بزرگترین آرزوی من آزادی تو بود تو اسیر اسرائیل بودی و من اسیر تو....

هنوز قلل سر به فلک کشیده کردستان او را به یاد دارند. هنوز هم زمانی که با همرزمان حاج احمد می نشینی خاطراتی از او بازگو می کنند که هر فردی را شیفته خود می سازد.
او برای ما شیر در زنجیر و حیدر رزمندگان است که خاطره نبردش در تاریخ ما ماندگار است...
اما گاهی به این حرف حاج سعید قاسمی فکر می کنم که به این مضمون می گفت : " احمد جان برنگرد ... می خواهی بیایی و در این شهر که همه ما را آلوده خود کرده چه کنی؟"

اما.....

حاج احمد ... برگرد ... آقا تنهاست ...

ساندیس دشنه

قدیانی، یکی از طنزنویسان کشور در وبلاگ خود مطلبی را تحت عنوان "قدرت ساندیس منتشر کرد
و در آن نوشت: "نظام ما با ساندیس همه حیثیت ابرقدرت‌های دنیا را به بازی گرفته.
ما تا ساندیس داریم بمب هسته‌ای می‌خواهیم چه کار؟ حالا دیدی چرا ما انرژی هسته‌ای را برای مصارف صلح‌آمیز می‌خواهیم ؟! 
هر وقت نی ساندیس نظام ما را حریف شدید، آن زمان حرفی نیست، ما هم می‌رویم سراغ نیزه ". 
این وبلاگ نویس در ادامه مطلب خود، با اشاره به سخنان مداخله جویانه رئیس جمهور آمریکا نوشت

من نی‌ام را درون ساندیس فرو نکردم. فرو کردم در چشم رئیس‌جمهور آمریکا و انتقام حرمله را گرفتم. ساندیس من آب سیب بود، دادم به رباب تا طفل 6 ماهه‌اش را سیراب کند 
تا ساندیس داریم، نیازی به بمب اتم نداریم

منتظرالقائم، یکی دیگر از وبلاگنویسان نیز در وبلاگ خود، عکسی از دوران دفاع مقدس را منتشر کرد. 
در این عکس دو نفر از رزمندگان کشورمان در پشت خاکریز مشغول نوشیدن ساندیس هستند.
این وبلاگ نویس در توضیح این عکس نوشت
"
افتخار ما این است که پدر در پدر ساندیس خوریم



ماندگان راتاابد شرمنده کرد

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه


برای همیشه سفر شدی

نسیم که بودی 


علفزار شدم 


عجولانه نامت را بوییدم 


پاییز که خواست به شاخه ات بپیچد 


بهار شدم 


کنارت ماندم 


حالا که برای همیشه سفر شدی


رفتی 


شعر می شوم 


تمام راز تورا 


با کلمات 


با کتاب ها 


      قسمت می کنم ... 

غروب هشتمین اختر

شهادت امام رضا علیه السلام 



خورشید ،درحال غروب است وهفت ستاره روشن در آسمان ،آغوش گشوده هشتمین اخترند .


کبوتران بال می زنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده ،


صدای بال کبوتران در صدای سنج عزادران می پیچد وخواب مسموم انگورهای پیچیده بر


خوشه های حادثه آشفته می شود ،


خورشید ،ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند ....


هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود


مشهورترین لقب آن خضرت «رضا » است ودر سبب این لقب گفته اند :


« اواز آ« روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند ودر زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و


امامان پس از او بود .


همچنین گفته شده :از آن روی که همگان ،خواه مخالفان وخواه همراهان به او خشنود بودند »


امام رضا علیه السلام در ماه ذیقعده سال 148هجری قمری درمدینه دیده به جهان گشود وپس از 


شهادت پدر بزرگوارشان امام موسی کاظم علیه السلام در سن 35 سالگی به امامت رسید .


بیشتر دوران امامت امام رضا علیه السلام زمان خلافت مأمون بود .


سرانجام خورشید فروزان وجود امام علیه السلام در روز 30 صفر سال 203 قمری 


غروبی سرخ را به مشرق ایمان نشست وبا دیگر سیاست مزودورانه عباسی 


تن به شکست داد .



اسوه شکیبایی



سلام ما به تو ای اسوه شکیبایی

یقین تو روح خدایی که باز می‏آیی


یلی به عرصه اندیشه چون تو پیدا نیست

درود بر تو که آیینه دار فردایی


علی است نام تو و در مصاف شب صفتان

لهیب شعله خورشید عالم آرایی


یمین جان تو روشن ز نور عالم غیب

خمینی دگر و جانشین مولایی


اگر که چاه زمان راز تو نماید باز

میان مردم این روزگار تنهایی


ن
شان زپیر مغان در نگاه تو بینند

همیشه در همه جا مردمان بینایی


امیر کشور عشقی و رهبری هشیار

یگانه فاتح بیدار ملک دلهایی



سیّد علی خامنه ای


(مرحوم نصر الله مردانی)


یاد امام وشهدا دل و میبره کرببلا



از خاطرات برادر بزرگوار جناب آقای چینی فروشان استفاده می کنیم

هر چند ما چیزی برای نوشتن نداریم

نه جبهه بودیم، نه رزمنده بودیم، نه پشت جبهه بودیم
زمان جنگ، دوران کودکی مان بود 
و اکنون از آن روزها، همین خاطرات یادگارهای حماسه ، ما را به آن زمان پیوند می زند

هرچند که نه با شهدا بوده ایم و نه از خانواده شهداییم

اما حضورشان را همیشه در کالبد وجودمان احساس می کنیم؛ 

گویی از آن سوی ملکوت، ما می نگرند، دعایمان می کنند و دستمان را می گیرند تا راه را گم نکنیم.


همه ما در زندگی مهمان شهداییم.

به مهمانی شهدا خوش آمدید...



شهید حجت الله قاسمیان


5 خرداد سال 45 به دنیا آمد.
همانطور که بزرگ تر می شد بر کمالات او افزوده می شد. 
بچه ی زرنگی بود. نمراتش در مدرسه، عالی بود. قاری قرآن و والیبالیست هم بود. 

تمام فرزندان خانواده از همان کودکی با آداب اسلامی و دینی تربیت شده بودند ولی حجت الله یک چیز دیگری بود.

با این که فرزند ارشد خانواده بود ولی یار و همدم مادر و دوست برادران و خواهرانش بود.

از خوبی هایش چه می توان گفت؟ او خود، عین خوبی بود. از اخلاقش چه می توان نوشت؟ که تجسمی از اخلاق کریمه بود.

سال 62 رشته مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. 

سال سوم بود که برای تعطیلات نوروز آمد رشت. چندروزی ماند و رفت. بعدا به ما زنگ زد که من اهواز هستم.


امام فرمان جهاد داده بود و آن ها که تربیت شدگان مکتب حسین بودند به لبیک گویی ندای " هل من ناصر" امام خود، با عشق و دلدادگی، دانشجوی دانشگاه جبهه شدند.

حجت الله جوانه ای بود روییده بر درخت تناور علم و دانش و چه امید ها بود به آینده علمی و اموزشی اش! 

این را ما می گوییم ولی اگر در دل او بودیم و از ضمیر مکنونش خبر داشتیم، شاید زبان حال و حرف دل او این بود که:

صفایی ندارد ارسطو شدن 

***

خوشا پرگشودن پرستو شدن


در جبهه مربی غواصی شده بود چون مسلط به شنا بود. به رزمنده ها قرآن هم درس می داد.

28 صفر بود که بعد از9ماه برای مرخصی به خانه آمد .

موقع رفتن به مادر گفت که:" معلوم نیست برگردم. عملیات کربلای 5 در پیش است و تو باید برای هر چیزی آماده باشی. 

مادر! چند ماهی نمانده که 20سالم تمام شود اما هنوز به گناه آلوده نشده ام اصلا فکرگناه هم نکرده ام.

تا به امروز به کسی به چشم بد نگاه نکرده ام..."

مادر دلش آشفته شد، تاب شنیدن این حرف ها را نداشت.
دل مادر آیینه بود ، صاف بود و حرف های پسر، آیینه قلبش را می لرزاند.

نذر کرد اگر حجتش سالم برگردد یک گوسفند هدیه کند به مهمانخانه حضرت رضا علیه السلام.



حجت دوباره به جبهه برگشت. 
مادرش 3 شب، پشت هم، خواب امام خمینی را دید.

شب آخر دید امام ایستاده، حجت الله هم هست. آن طرف یک گوسفند است. امام یک نگاه به حجت می کرد و یک نگاه به گوسفند.

از خواب بیدار شد. معنی خواب را نمی فهمید.

مدتی گذشت تا اینکه خبر دادند حجت شهید شده.

دوستش می گفت: با لباس غواصی بالای تپه بود در حالی که می خواست داخل آب بپرد ، تیرخورد. پیکرش در آب افتاد.

پدرش چند بار رفت شلمچه و حمیدیه تا شاید جنازه اش را پیدا کند اما نشد.

یکی از همسایه ها حجت را در خواب دیده بود " به پدرم بگویید اینقدر دنبال من نیاید من خودم می آیم"

حدود 2ماه، با همان لباس غواصی در آب مانده بود. وقتی جسدش را آوردند قابل شناختن نبود.


آری؛ شهادت دریایی است که موج هایش، تن های نامطهر را نمی پذیرد 

و پذیرای پاکان است و چه کسی پاک تر از شهید " قاسمیان"

یادش عزیز و گرامی و خاطره اش معطر باد!



قسمتی از وصیت نامه شهید

" ما به ندای امام حسین لبیک گفتیم. کوه ها و سنگریزه ها و آب ها شاهد است همان هایی که خداوند به آن ها قسم یاد می کند.

آگاه باشید که از صراط مستقیم که همان پیروی از خط ولایت است منحرف نشوید
و برای رزمندگان و بسیجیان دعا کنید که این ها ذخایری هستند که خواه ناخواه خواهند رفت."

اباصالح دلم سامان ندارد


بُغض در گلو ....پلک ،بسته ام ..


عصر جمعه است ...دل شکسته ام ....


از وصال تو .....دل نمی کنم ....


طعنه ها ولی ...کرده خسته ام ...


کوچه رازشوق ...صُبح رُفته ام ...


درخیال خود باتو بارها راز گفته ام ...


باز شد غروب ....تو نیامدی ....دل گرفته ام ....


مانده دیده ،اشکبار من ...منتظر به دشت 


منتظر به راه ...جمعه هم گذشت 


صفای یکرنگی


ما درد کشان مست زصهبای الستیم 

پیمانه کشانیم که پیمان نشکستیم 


تاشددل ما باخبراز عالم اسرار

درکوی طلب یک نفس از پا ننشستیم 


تاباده کشیدیم زخمخانه ی وحدت 

از نشوه ی آن سرخوش وشوریده ومستیم 


تابارگشودیم بسرمنزل توحید 

از شرک رهیدیم وزهروسوسه رستیم 


باماسخن از غیر مگوئید که جز دوست 

هررشته که دام دل ما بود گسستیم 


مابت شکنانیم که در معبد عالم 

کس را به جز از خالق هستی نپرستیم 


باخصم بگو این همه گستاخ نتازد 

ما پشت بسی فتنه بسر پنجه شکستیم 


آن شیر دلانیم که در عرصه ی ناورد 

بامرگ چوب ارباب صفا دست برستیم 


صدبار گر اُفتیم برآئیم دگر بار 

رنگی نپذیریم وهمینیم که هستیم 


استاد محمود شاهرخی 

درود بر ملت غیور ایران 

ملت ایران باز 

حماسه ای دیگر آفرید